چند سالی هست که خودم را عادت دادهام به این که ریشه و دلیل اصلی هر مشکلی را تا جایی که امکان دارد بکاوم و بدانم که ایراد اصلی اتفاقات ناخوشایندی که رخ داده چه بوده است. برای هر مشکلی که در زندگی و کارم پیش بیاید، زمانی اختصاص میدهم و در موردش فکر میکنم.
البته این طور نیست که هر روز چند مشکل پیش بیاید و من پیوسته در حال ریشهیابی و یافتن دلایل اصلی آن مشکلات باشم. خصوصاً بعد از مدتی که این کار را انجام میدهم متوجه میشوم که ریشه اکثر مشکلات در نهایت به چند کوتاهی و خطای مشخص در گذشته برمیگردد.
اما در میانه این تفکرات، وسوسهانگیزترین فکر این است که ریشه و دلیل اصلی مشکلات را به فردی دیگر مرتبط کنم یا اتفاق و رویدادی را بیابم که عملاً اختیار کار را از دست من درآورده و موجب شده نتوانم آن تصمیم درست را بگیرم و کار بهتر و درستتر را به انجام برسانم.
در این میان بهترین اقدام این است که مقابل این وسوسه مقاومت کنم؛ یعنی هیچ جوره نباید در برابر آن کوتاه بیایم. اصلاً هدفم باید این باشد که تهِ تهِ هر مشکلی جایی که خودم – بله خودِ خودم – کوتاهی و خطایی مرتکب شدهام را بیابم.
حتی اگر زمانی خطایی را در نوجوانی مرتکب شدهام حق ندارم آن را به گردن پدر، مادر، معلم یا هر کس دیگری بیندازم. به نظرم میشد کاری کرد که آن خطا را مرتکب نشد ولی من انجامش دادهام.
با این وجود گاهی اوقات ذهنم به دنبال توجیه کارها و تصمیمات خودش است؛ در پی اینکه فرد دیگری را با توجیهات به ظاهر بسیار منطقی مقصر اصلی ماجرا جلوه دهد ولی من همچنان در تلاش هستم و از این خطای ذهن خودم تا جای ممکن ممانعت میکنم.
اما نتیجه این کار چیست؟ آیا صرفاً به احساس گناه میرسم و خودم را سرزنش میکنم؟
به نظرم این کار و این طرز فکر به این دلیل که موجب میشود من نسبت به داشتن کنترل کامل بر زندگیام اطمینان پیدا کنم، باعث شود باقی زندگی خودم را به شیوه و سبکی بهتر پیش ببرم و عملکرد درست و سنجیدهتری در ادامه راه داشته باشم.
وقتی که من تقصیر همه کوتاهیها و مشکلات را به گردن میگیرم، همیشه یادم میماند که براثر چه خطایی چه اتفاقاتی برایم افتاده، یادم میماند که هر خطا و تصمیم اشتباهی تبعاتی دارد که خودم باید پاسخگوی آنها باشم.
یاد میگیرم که هیچ مسئولیت و کوتاهیای در زندگی قابل انتقال به دیگری نیست و بنابراین بایستی در هر موقعیتی خودم و تنها خودم تصمیمگیرنده نهایی باشم که اگر فرد دیگری هم تأثیری در تصمیمم داشت، مسئول نهایی آن خودم هستم.
وقتی در موقعیت دشواری قرار میگیرم که لازم میشود، تصمیمی دشوار بگیرم، شاید از دیگران مشورت بخواهم ولی دیگر به دنبال این نیستم که یک گزینه و حکم قطعی را به هر ضرب و زوری که شده از زیر زبان دوست یا آشنایی بیرون بکشم. چون میدانم که در هر صورت مسئولیت نهایی با خودم است. حتی اگر صدتا تعهد از طرف مقابلم بگیرم، باز هم تمامی عواقب موضوع متوجه خودم خواهد بود و بس.
دیگر هیچ وقت احساس قربانی بودن در زندگی پیدا نمیکنم. احساس اینکه دیگران بلایی به سرم آوردهاند، احساس اینکه دیگران برایم تصمیم اشتباه گرفتهاند، احساس اینکه از اعتماد من سوء استفاده کردهاند. چون این من هستم که باید انتخاب کنم و تصمیم بگیرم.
این کار به مرور علاوه بر اینکه مسیر زندگی من را به سمت بهتری هدایت میکند و باعث میشود به قدر کافی نسبت به انتخابها و تصمیمهایم حساس باشم، بلکه بهمرور اعتماد به نفس و عزت نفسم را هم افزایش میدهد و میزان دخالت دیگران را در زندگیام کاهش میدهد.
ما وقتی به نقطهای برسیم که مطمئن باشیم تصمیمگیرنده و مسئول نهایی زندگیمان تنها و تنها خودمان هستیم، بهتر خواهیم توانست در مقابل نظرات نادرست دیگران در قبال انتخابهای خودمان بایستیم و آن راهی را که مدنظر و ایدهآل خودمان هست برگزینیم که جز خودمان هیچ کس دیگری قادر به انتخاب بهترین مسیر برای ما نیست.
بنابراین بیایید از امروز هر مشکل و تنگنایی در زندگی و کارمان پیش آمد، بگوییم: «تقصیر من بود». این کار باعث خواهد شد بهمرور کمتر و کمتر اشتباه بکنیم و کمتر جمله «تقصیر من بود» را تکرار کنیم.
پینوشت: البته در دنیا اتفاقات و رویدادهایی هم هستند که طبیعت برایمان رقم میزند و ما هیچ اراده و قدرتی جهت کنترل و جلوگیری از آنها نداریم. من اصلا منکر این موضوع نیستم ولی تا جای ممکن نبایستی احساس کنیم که دیگران زندگی ما و مسیر آن را کنترل کردهاند و ما صرفا تماشاگر این جریان بودهایم.
عضویت در کانال تلگرامی روزنوشته ها
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را بخوانید:
خودخواهی یا دگرخواهی؟ | پرسش پسر و پاسخ پدر
با سلام خدمت نویسنده محترم
مطلب ارزنده ای رو مطرح کردین که ارزش بارها و بارها خواندن و تعمق کردن رو داره .
به نظر من سکه زندگی آدم ها معمولا دو رو داره،
آدمی که بپذیره سختی ها و گرفتاریهایی که براش پیش می آید
حاصل کم تدبیری های خودش هستش
و در صورت تامل و تعمق بیشتر
می توانه میزان ریسک و ضرر و زیان های زندگی اش رو کاهش بده ،
روی دیگه سکه هم به این نتیجه می رسه
که اگر خوب فکر کنه و تلاش کنه
و به قول معروف دستش رو بگذاره روی زانوی خودش
می تونه موفق بشه
و این موفقیت را به حساب خودش
و تلاش های مستمر و منظم اش بگذاره .
با این سبک زندگی،
منت دیگران رو نمی کشه
و زیر بار دین کسی هم نمی روه .
سلام خسته نباشی
وبلاگ خیلی منظم و زیبایی داری
یه سوال…الان بعد از ۲ سال نوشتن بازدید هات اونقدری هست که اگه اینستا داشتی همونقدر بازدید میخورد؟
سلام دوست عزیز،
ممنونم ازت،
نه مطمئنا بازدید اینستاگرام از نظر تعداد بیشتر افزایش پیدا میکرد ولی بین این دو تفاوتهایی هست که باعث شده من در حال حاضر ترجیحم این باشه که اینجا بنویسم.
بعضی از تفاوتها رو قبلا تو پست «وبلاگ نویسی یا نوشتن در شبکههای اجتماعی ؟» نوشتهام. شاید یه یادداشت دیگه هم نوشتم و بیشتر در این مورد توضیح دادم.
موفق باشی.