شیوه دلبری و متروآشوبی | کتابی از احسان محمدی

شیوه دلبری و متروآشوبی | کتابی از احسان محمدی

دو هفته پیش سری به باغ کتاب زدم و طبق معمول هر بار، گشتی در میان قفسه‌های پر از کتاب‌های باغ زدم. باغی که انگار به جای درخت در آن کتاب سبز شده و تا چشم کار می‌کند قفسه‌هایی پر از کتاب می‌بینی. البته بخش‌های دیگری هم دارد که من بیشتر زمانم را در دو بخش کتاب‌های بزرگسالان و کتاب‌های کودکان سپری می‌کنم و از بودن در این فضا بسیار لذت می‌برم.

یکی از کتاب‌هایی که در بخش بزرگسالان توجهم را به خود جلب کرد، کتاب جدید احسان محمدی به نام شیوه دلبری و متروآشوبی بود. احسان محمدی را از یادداشت‌هایی که در فضای دیجیتال از او منتشر می‌شود، می‌شناسم. پیگیر نوشته‌هایش در کانال تلگرامی و صفحه اینستاگرامش هستم و سبک نوشتاری‌اش را می‌پسندم.

احسان محمدی همان‌طور که بر بالای جلد همین کتاب هم اشاره کرده، خودش را یک روزنامه‌نگار می‌داند. البته که یادداشت نویس قهاری هست و طرفداران بسیاری هم دارد.

احسان محمدی نوشته‌هایش لحنی صمیمی و خودمانی دارند و تا می‌تواند از تشبیه و تمثیل در آن‌ها استفاده می‌کند و این کار نوشته‌های او را برای من بسیار دوست‌داشتنی می‌کند.

نویسنده از آنجایی که هر روز با مترو در مسیر تهران – کرج تردد می‌کند و این کار جزو کارهای ثابت روزانه‌اش است، این مسافرت‌های روزانه را سوژه‌ای برای نوشتن یک کتاب قرار داده و در این کتاب از مشاهدات خودش از فضای مترو و اتفاقاتی که در آن دیده و شنیده، نوشته است و ما را بیشتر با جامعه شهری معاصر آشنا می‌کند. شاید بعدها این کتاب اثر ارزشمندی برای آشنایی آیندگان با جامعه امروزی ایران و دغدغه‌ها و الگوهای رفتاری مردمان آن باشد.

من هم از مطالعه آن حسابی لذت بردم و جزو کتاب‌هایی هست که مدتی همواره کنار دستم بود و هر روز یکی دو بخش از آن را می‌خواندم. از طرفی با مطالعه این کتاب می‌توان از احسان محمدی یادداشت نویسی، نگاه دقیق به فضای پیرامون و توصیف دقیق و جذاب مشاهدات را آموخت.

در ادامه یکی از روایت‌های احسان محمدی از اتفاقات مترو مسیر تهران – کرج را برایتان بازگو می‌کنم.

عنوان این نوشته «شاملو» است.

به شاملو خرده گرفتند چرا «آیدا در آینه» و «آیدا، درخت و خنجر و خاطره» را به همسرش هدیه کرد، گفت:

مالک و مالدار به کسی که دوست دارد، زمین می‌بخشد، مغازه به نام می‌کند. من هم سرمایه‌ای که داشتم را هدیه کردم به کسی که دوستش دارم.

چند روز پیش توی مترو روبروی پسر و دختر جوانی نشسته بودم. چشم‌هام داشت واژه‌های کتاب «تاریخ مدرن ایران» را می‌دید و گوش‌هایم پچ‌پچ دختر و پسر را می‌شنید. سعی می‌کردم نشنوم، نمی‌شد. گوشم را پیش از آن که به گوش دختر برسد توی هوا می‌دزدید.

یه چیزی برات نوشتم.

بعد دست کرد توی کیف نیمدارش. از این‌ها که جای لپ‌تاپ است، سررسیدی با جلد مشکی درآورد. آرام شروع کرد به خواندن. آرام مثل بال زدن فرشته‌ها.

  • آدم اول از دور عاشق می‌شود، فکر می‌کنی از دور نگاهش کنی بس است، از دور راه رفتنش را ببینی و پیچیدن باد لای موهایش را، بعد نزدیکتر می‌شوی، دلت می‌خواهد نگاه کنی ببینی توی سیاهی چشم‌هایش چند هزار شب لانه کرده. به خودت می‌گویی همین بس است. بعد دلت می‌خواهد انگشتت را دراز کنی و روی پوست نازکش بکشی. مثل لمس کردن تردی یک حباب. مثل نوازش کردن یک ابر. به همان اندازه ظریف، به همان اندازه آرام. این کار را که کردی، گرمای خونش رفت زیر پوستت، دلت می‌خواهد در آغوشش بکشی. دلت می‌خواهد بوی تنش را حس کنی. دلت می‌خواهد مثل دودهای رقصان سیگار بشوید که نرم و آرام بالا می‌روند، در هم می‌پیچند، یکی می‌شوند؛ و در دل آسمان گم می‌شوند، یکی بشوی … دلت می‌خواهد.

چشم‌هایم داشت چیزهایی در مورد «حزب رستاخیز» می‌خواند و در دلم رستاخیزی بود از این همه واژه. نوشته‌اش طولانی‌تر بود. لطیف‌تر. همین‌ها توی ذهنم ماند.

ایستگاه اتمسفر!

نزدیک کرج بودم. کتاب را گذاشتم توی کیفم. سرم را بلند کردم. دختر روبروی من نشسته بود. چشم‌درچشم. سی و چند ساله. با موهای لخت سیاه و نرم بیرون‌زده از زیر روسری. بینی تراشیده، چشم‌های رازآلود و صورتی که محجوب بود. انگار حس کرد من حرف‌ها را شنیده‌ام. چشم‌هایش را دزدید. من هم سرم را انداختم پایین. داشت به شیشه پنجره نگاه می‌کرد که چراغ‌های شهر از آن سویش به او چشمک می‌زدند.

حس می‌کردم دلش می‌خواهد پر باز کند. پرواز کند. کلمه‌ها جادو می‌کنند. پیاده شدم و فکر کردم آدم‌هایی که دل عاشق و قلب بزرگ دارند، سند ملک و ماشین اگر در گاوصندوقشان پیدا نشود، کلمه که در خورجین دلشان هست. کاغذ بگیرید، برای کسی که دوستش دارید با عشق، با مهر چیزی بنویسید.

 

پیشنهاد می‌کنم بعد از این یاداشت، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید:

خط قرمزهای فکری و تأثیری که بر تفکر ما دارند

آرتور شوپنهاور و غرورهای انسانی

تصویری از دنیای مبتنی بر هوش مصنوعی | دیدگاه مارک منسون

این مطالب رو هم پیشنهاد می‌کنیم ببینید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *