هر بار که به شمال میروم، محو در مناظر زیبای جنگلی و صدای دلنشین امواج دریا میشوم. هوای مطبوع شمال از کنار دریا گرفته تا دل جنگلهای آن برایم بسیار لذتبخش و روحنواز است.
وقتی که در آن فضا به فکر فرو میروم، از خودم میپرسم کهای کاش میشد همیشه در اینجا زندگی کنم و همواره از این هوا استشمام کنم و این مناظر در مقابل دیدگانم باشند.
در آن لحظات خوشایند احساس میکنم در صورت تحقق این خواسته هیچ ملال و ناراحتی دیگری در زندگی نخواهم داشت.
چنین حسی گاهی در هنگام دیدن مناظر شهری و طبیعت کشورهای اروپایی و آمریکایی هم به من دست میدهد.
در نگاه اول آدمی احساس میکند که هر گونه خستگی و ملالت از مردمان این کشورها و ساکنین این مناطق به دور است و با حضور در چنین فضاهایی هر درد و رنج و کمبودی به محاق فراموشی سپرده خواهد شد.
اما باز هم پای سیستم یک ذهن ما در میان است. سیستمی که همیشه آماده است تا سادهترین و راحتترین مسیر را برای اندیشیدن برگزیند و تمامی پیچیدگیها را از مسیر خود حذف کند تا مبادا دست به دامن سیستم دو شود.
یکی از راهحلهای این راحتطلبیها، جایگزینی یک سؤال دشوار با سؤال سادهتر است.
وقتی که در مورد کیفیت زندگی مردمان شهرهای زیبای شمال و یا مردمان اروپایی و آمریکایی فکر میکنیم، این سیستم بلافاصله حضور در طبیعت زیبا و لحظات کوتاه خوشی آن را جایگزین کل زندگی آنان در ذهن ما میکند و کیفیت آن لحظات خاص را به عنوان کیفیت تمامی لحظات زیست آنها به ما تحویل میدهد.
به عنوان مثالی دیگر، وقتی از شما پرسیده شود که «از کار خود راضی هستید یا نه؟»، پاسختان امکان دارد در یک موقعیت ثابت از بله مطلق تا یک نه مطلق متغیر باشد.
این پاسخ بستگی کامل به این دارد که در آن لحظه سیستم یک ذهن شما چه سؤالی را جایگزین سؤال اصلی کند و شما را وادار به پاسخگویی به چه سؤال سادهتری کند.
سیستم یک ذهنی یک نفر شاید سؤال «آیا هفته گذشته کارها به خوبی پیش رفتند؟» را جایگزین سؤال «آیا از کار خود راضی هستی؟» بکند و او صرفاً به همان سؤال پاسخ دهد.
ذهن فرد دیگر شاید سؤال «آیا این هفته با همکارانت لحظات خوبی سپری کردی؟» را جایگزین آن سؤال کند و از این طریق یک میانبر و روشی آسان برای جواب دادن به سؤالات بیابد.
در مورد زندگی در شمال یا اروپا یا آمریکا هم دقیقاً همین اتفاق میافتد و ما اصلاً توجهی به سایر لحظات و روزهای زندگی مردمان آن مناطق و همچنین زندگی عادیشان نداریم.
این خطای ذهنی که خطای حسی تمرکز نامیده میشود شاید در نگاه اول غیر مهم و بی اثر به نظر برسد ولی گاهی باعث گرفتن تصمیماتی میشوند که شاید تا مدتها آثار آن در زندگی ما باقی بماند.
حتی ممکن است اقدام بر اساس این قضاوتها و این نوع نگاهها باعث ناامیدی و سرخوردگی ما در مقاطعی از زندگی شود.
این موضوع در مورد مواجهه با افراد معلول یا افراد بسیار ثروتمند یا برندگان و بازندگان مختلف هم وجود دارد.
شاید ما زندگی یک فرد با یک ماشین مدل بالا و خانه مجلل را بسیار ایدهآل ببینیم که طبیعتاً ناشی از همین خطای ذهنی است؛ و چه بسا اینچنین خطاهایی باعث هدفگذاریهای نادرست و تصمیمات احساسی در ما شوند که بعدها متوجه آن شویم.
بنابراین بهتر است وقتی در پی اخذ تصمیمات مهم زندگی و انتخاب اهدافی مهم و بلندمدت هستیم، حواسمان به چنین جایگزینیها و خطاهای ناشی از آن باشد تا بعدها سرخوردگی و ناامیدی به سراغمان نیاید.
عضویت در کانال تلگرامی روزنوشته ها
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را هم مطالعه کنید:
چرا ترس از تغییر و تمایل به حفظ گزینه پیشفرض داریم؟
چقد خوب بود !
اشاره کردی که گاهی اوقات عملکرد سیستم یک و استفاده از سؤالات ساده
(و اجازه بده اضافه کنم سوالات سَرسَری!) راجع به خودمون یا دیگران باعث میشه که قضاوتهای بیجا داشته باشیم و احساس خوبی از اون قضاوت ها نداشته باشیم.
داشتم فکر میکردم این موضوع چقدر راجع به خودم صدق میکنه.
سپاس
ابوالفضل عزیز،
ازت ممنونم که نظرت رو نوشتی،
همونطور که اشاره کردی، ذهن ما از ابهام فراری هست و غیرقابل تحملترین وضعیت براش وضعیت ابهام هستش،
برای همین وقتی سؤالات سختی ازش پرسیده میشه به جای اینکه بره دنبال یافتن جوابهای سخت و سیستم دوی تنبل رو به کار بگیره، ترجیح میده از همون سیستم یک سطحی و همیشه فعال استفاده کنه و سریع یک سؤال سادهتر رو جایگزین سؤال دشوار بکنه و از این طریق هم زیاد خودش رو به زحمت نندازه و هم اینکه از دست اون ابهام طاقتفرسا آسوده بشه.